پنــــــــــــــدار

یــه کـــــم امیــــــد

پنــــــــــــــدار

یــه کـــــم امیــــــد

***خدا ی من این خداست***

پیش از اینها فکر می کردم خدا…

شاعر:قیصر امین پور

**


پیش از اینها فکر می کردم که خدا

 خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برف کوچکی از تاج او
 هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

 رعدو برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوقان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او مهتاب

 هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

بیش از اینها خاطرم دلگیر بود
 از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
 

ادامه ی این شعر زیبا در ادامه ی نوشته

 
در دل او دوست جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا
 از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند: این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خطاست

 

هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، کورت می کند
 تا شدی نزدیک، دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند

 

با همین قصه، دلم مشغول بود
خواب هایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم

در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعرهایم، بی صدا
در طنین خنده ای خشم خدا

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود


تا که یک شب دست در دست پدر
 راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت: اینجا می شود یک لحظه ماند
 گوشه ای خلوت، نماز ساده خواند

 با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد

 گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟

گفت: آری، خانه ای او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مادر مهربان است
 
 
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچکس با دشمن خود، قهر نیست
قهر او هم نشان دوستی ست

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
 این خدای مهربان و آشناست

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد


 آن خدا مثل خواب و خیال بود
چون حبابی، نقش روی آب بود

 

می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا


می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد


چکه چکه مثل باران راز گفت
 با دو قطره، صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد
مثل باران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر می کردم خدا…


منبع:بیتوته


نظرات 12 + ارسال نظر
میخک 1393/08/30 ساعت 02:39 ب.ظ http://meraj-mikhak.blogsky.com

سلام.........
------------------------

خدایا مرا ببخش بخاطر تمام درهایی که کوبیدم و خانه تو نبود...

سلام

مریم 1393/08/27 ساعت 08:19 ق.ظ http://mahour5176.persianblog.ir/

سلام
منتظر پستهای قشنگتون هستم
کم فعالیت می کنیدا

سلام

سعیده 1393/08/23 ساعت 05:24 ب.ظ http://saeideh-a.blogsky.com/

ای کاش بشنوم به قنوت شما شدم
من شامل دعای تو یا ایها العزیز
قلبم گرفته است به داد دلم برس
تا حس کنم صفای تو یا ایها العزیز

samira^_^ 1393/08/22 ساعت 09:43 ب.ظ http://jo-jo.blogfa.com

آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ آپمــــــــــــــــــــ
وقتی میگم آپمــــــــــــــــــــ یعنی آپم دیگه.....یعنی بدووووووووووو بیاااااااااااااااااااااا

بهشت می تواند کسی باشد که دوستش داری!

کسی که دوستش داری می تواند بهشت باشد ،

حتی اگر ... به جای نهرهای شیر و عسل ...

غروب ها ، با قرصی نان تازه به خانه بیاید ..

[گل]

مریم 1393/08/06 ساعت 08:59 ق.ظ http://mahour5176.persianblog.ir/

سلام دوست نازنین
ایام بر شما تسلیت باد
در پناه خدای مهربان حاجت روا باشی

سلام مریم جون
خیلی ممنون.
ان شاا..

jingoly 1393/07/30 ساعت 09:45 ب.ظ http://jingoly.blogfa.com/

یکی از فانتزیام اینه که یه پیرمرد پولدار تصادف کنه و من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم ، اونم با بچه هاش مشکل داشته باشه و تمام زندگیشو به نام من بزنه و بمیره ؛ وقتی بچه هاش منو پیدا میکنن که پولارو بگیرن ، همه پولارو بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها ، اونی که با ارزش بود پدرتون بود …

سمیرا(jo-jo) 1393/07/30 ساعت 08:22 ب.ظ http://jo-jo.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااام و اینک من میام چ بخواین چ نخواین
میگم آپم بدو بیا....
بدووووووووووو....
ندووووووووووووو...
بدوووووو..
ندوووووووو...
بدو...
ندو...
اصن نمیدونم هرکاری دوس داری بکن ولی بوخودا اگه نیومدی میزنم دعا می کنم پا چپت بره زیر تریلی 19 چررررررررررررخ.....والا....خخخخ
بدو دیگهههههههههههههه[نیشخند]

فاطمه 1393/07/21 ساعت 10:44 ق.ظ

معصومه 1393/07/18 ساعت 05:56 ب.ظ http://www.ravanshenas95.blogfa.com

به تو من خیره می گردم ؛

به این جنگل ...

به این برکه ...

به خط نور ...

به این دریا ...

به رقص آب ...

به این افسون بی همتا ...

چه باید گفت؟

کمک کن واژه ها را بر زبان آرم ؛

بگویم لحظه ای از تو ...

از این زیبائی روشن ،

از این مهتاب ...

بریزم با نسیم و گم شوم در شب ؛

بخندم با تو لختی در کنار آب ...

زبانم گنگ و ذهنم کور ،

تنم خسته ، دلم رنجور ...

تمام واژه ها قامت خمیده ،

ناتوان ...

بی نور ....

پر از پیچیده گیست این ذهن ناهموار ؛

سکوت واژه ها درهم تنیده ،

مثل یک آوار ...

من از پیچیده گی ها سخت بیزارم ؛

تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم :

" خـدایــا دوسـتـت دارم "

هوالجمیل

...چه انتظار عجیبی!
...تو بین منتظران هم ،عزیز من چه غریبی!
...عجیبتر که چه آسان، نبودنت شده عادت!
...چه کودکانه سپردم دل به قصه قسمت!
...چه بی خیال نشستیم، نه کوششی ،نه وفایی ، فقط نشسته و گفتیم:
..."" خدا کند که بیایی!""

سلام همسنگر.

سلام ای غم خجسته!؟!



از خدا پنهان نیست

از توهم گنهان نباشد

تمام هفته را منتظرم

تا پنج شنبه و باران باهم از راه برسند...

با پست ویژه آپم
منتظرحضور شما
یازهرا
[گل][لبخند][گل][لبخند][گل]
خوشحال میشم باهاتون تبادل لینک کنم

setare 1393/07/17 ساعت 05:05 ب.ظ http://loveablestar.blogfa.com/

سلام عزیزم
خوبی؟
دلم برات تنگ شده
خیلی وقت بود نه پست گذاشته بودم نه یادی از تو گرفته بودم:)
عزیزکم بهم سر بزن
خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد